امروز، ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، هفده سال از انتشار بازی GTA 4 توسط کمپانی راکاستار گیمز میگذرد؛ عنوانی که با رویکردی متفاوت نسبت به نسخههای پیشین، روایتی تاریکتر و جدیتر را به تصویر کشید. شخصیت اصلی این بازی، نیکو بلیک، مهاجری از اروپای شرقی است که وارد شهر لیبرتی (نسخه خیالی نیویورک در این سری) میشود؛ شخصیتی پیچیده که تفاوت زیادی با قهرمانان پیشین سری داشت.
با وجود این تفاوتها، بسیاری از طرفداران، داستان GTA 4 را بهترین روایت در میان تمام نسخههای این مجموعه میدانند. به همین مناسبت، در هفدهمین سالگرد این بازی، نگاهی دوباره به سفر پر فراز و نشیب نیکو بلیک میاندازیم.
نگاهی دوباره به نیکو بلیک و سفر پرتنش او در لیبرتی سیتی
نیکو با کشتی وارد لیبرتی سیتی میشود؛ فراری از گذشتهای خونین و ویران در جنگ، و فریبخورده از وعدههای پر زرق و برق پسرعمویش، رومن بلیک. اما خیلی زود متوجه میشود که همه چیز دروغ بوده و رومن در واقع زندگی سختی دارد.
نیکو با این شرایط کنار میآید و به رومن در اداره یک شرکت تاکسیرانی کوچک کمک میکند. اما چون با دنیای GTA طرفیم، او بهتدریج وارد دنیای خلاف میشود. برای پرداخت بدهیهای رومن، با یک گانگستر روس به نام ولاد کار میکند. در ادامه، نیکو برای رهایی از سلطه او، ولاد را به قتل میرساند؛ اقدامی که باعث میشود او و رومن به دام مایکل فاستین، رئیس مافیا، بیفتند.
ولاد برای فاستین کار میکرد و طبیعیست که قتلش خشم او را برانگیزد. اما نیکو با زیرکی و همراهی دوست قدیمیاش دیمیتری راسکالوف، نظر فاستین را جلب میکند.
دیمیتری که شخصیتی حیلهگر دارد، از رفتارهای بیپروای فاستین سوءاستفاده کرده و نیکو را وادار میکند که او را به قتل برساند. با این اتفاق، دیمیتری چهره واقعی خود را نشان میدهد و به عنوان دشمن اصلی نیکو در داستان ظاهر میشود. او بلافاصله به نیکو خیانت کرده و او را تحویل ری بولگارین میدهد؛ کسی که پیشتر دلیل اصلی فرار نیکو از وطنش بوده است.
نیکو زمانی برای بولگارین کار میکرد، اما بعد از خراب شدن یکی از مأموریتها، تحت تعقیب قرار گرفت. این بار نیز موفق به فرار میشود، اما خانهاش با رومن آتش میگیرد و ناچار میشوند منطقه را ترک کنند.
در ادامه، نیکو در حالی که مدام از دست دیمیتری فرار میکند، در میان خلافکاران لیبرتی سیتی به شهرت میرسد و برای افراد مختلف کار میکند. در همین دوران است که متوجه میشویم نیکو فقط برای شروعی تازه به آمریکا نیامده، بلکه بهدنبال دارکو برویچ، کسی است که در زمان جنگ به نیکو و گروهش خیانت کرده و باعث مرگ همهی آنها شده است؛ نیکو تنها بازماندهی آن ماجراست.
نهایتاً نیکو موفق به پیدا کردن دارکو میشود، اما فقط پس از همکاری با یک سازمان دولتی (IAA) که از طریق دوستدختر اولیهاش (میشل/کارن) او را زیر نظر داشتند. میشل، در واقع مأمور مخفی این سازمان بود و از ابتدا نیکو را زیر نظر داشتند.
در اینجا، تصمیم با بازیکن است: دارکو را بکشد یا او را در همان وضعیت رها کند. چه او را بکشد و چه رهایش کند، نیکو بعداً از احساس پوچی سخن میگوید؛ یا از اینکه با وجود کشتنش، آرام نگرفت، یا از اینکه چرا وقتش را برای تعقیب کسی گذاشت که در نهایت ارزشش را نداشت.
این حس واقعگرایانه، همان چیزیست که GTA 4 را از دیگر نسخهها متمایز میکند. بازی نه درباره انتقام، بلکه درباره پوچی انتقام و تلخی واقعیت است.
مونولوگهای نیکو درباره گذشتهاش در جنگ، بازتابی از حس پشیمانی و آسیبهای روانی ناشی از شرایطی غیر انسانی است.
در پایان بازی، بازیکن باید تصمیمی سرنوشتساز بگیرد: یا با دیمیتری و جیمی پگورینو وارد معامله شود، یا از دیمیتری انتقام بگیرد. هر دو تصمیم بهایی سنگین دارد؛ اگر با دیمیتری معامله شود، رومن کشته میشود؛ و اگر انتقام گرفته شود، کیت مکریری، عشق جدید نیکو، در یک سوءقصد ناموفق جان میدهد.
در مأموریت نهایی، بازیکن میتواند انتقام بگیرد، اما پایانی خوش در کار نیست؛ تنها چیزی که باقی میماند، حسی از خلأ و تلخی است که با تم تیره و واقعگرایانهی بازی کاملاً همخوانی دارد.
آیا شما هم خاطرات خاصی با این بازی دارید؟